به روز شده در: ۰۸ آذر ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۳
کد خبر: ۶۴۱۹۹۱
تاریخ انتشار: ۰۹:۲۰ - ۰۵ شهريور ۱۴۰۳

هر افغانستانی 100 میلیون تومان

آفتاب مایل می‌تابد روی صورت گندمگون و گرد «زعفران». روسری‌ گلدارش پر رنگ است؛ آبی، صورتی و سفید با پیراهن نخی بلندی به رنگ آفتابگردان، باغچه و دریا. چشم‌های حبه‌انگوری‌اش رد اتوبوس‌ها را می‌گیرد؛ اتوبوس‌های سفید، آبی و زرد که از میان کوچه خاکی، سوت‌زنان، غول سیاه آهنی را رد می‌کنند و وارد محوطه‌ای بزرگ می‌شوند؛ خیلی بزرگ.
روزنو :

هر افغانستانی 100 میلیون تومان


آرش نصراصفهانی جامعه‌شناس می‌گوید: هر افغانستانی در ایران باید یک پرونده فردی داشته باشد، درحالی‏که از ابتدای ورود افغانستانی‏‌ها به ایران، آنها به‌شکل پناهنده جمعی در نظر گرفته شدند؛ یعنی اعتقاد بر این بود که آنها پناهنده هستند و باید به کشور خودشان برگردند به‌همین‌دلیل هیچ وقت دولت حاضر به تشکیل پرونده برای این افراد نشد

آفتاب مایل می‌تابد روی صورت گندمگون و گرد «زعفران». روسری‌ گلدارش پر رنگ است؛ آبی، صورتی و سفید با پیراهن نخی بلندی به رنگ آفتابگردان، باغچه و دریا. چشم‌های حبه‌انگوری‌اش رد اتوبوس‌ها را می‌گیرد؛ اتوبوس‌های سفید، آبی و زرد که از میان کوچه خاکی، سوت‌زنان، غول سیاه آهنی را رد می‌کنند و وارد محوطه‌ای بزرگ می‌شوند؛ خیلی بزرگ.

«روزی حداقل ۱۵-۱۰تا از این اتوبوس‌ها وارد مرکز می‌شوند. هرکدام با هر تعداد صندلی که داشته باشند، حداقل ۴۵ نفر را سوار می‌کنند. حالا می‌خواهند صندلی ۵۲ تایی باشند، می‌خواهند ۲۸ تایی. هر نفر یک‌میلیون و ۸۰۰ هزار تومان تا مشهد.» توضیحات احمد رفیق، راننده یکی از اتوبوس‌ها.

مسیر اتوبوس از این مرکز در شهرستان کرج تا اردوگاه سفیدسنگ است؛ سفیدسنگ یکی از مراکز بزرگ نگهداری مهاجران افغانستانی است، در ۱۹ کیلومتری شهرستان فریمان در استان خراسان رضوی. از کرج تا سفیدسنگ، ۱۲ ساعت راه است و پول مسیر را خود مهاجران باید پرداخت کنند؛ سهمی از آن هم به نیروی انتظامی، وزارت کشور و... می‌رسد.

زعفران، نام زن جوان منتظر است که برگه سفید مچاله‌شده‌ای را با خواهرش رعنا دست‌به‌دست می‌کند. رعنا و زعفران، گوشه دیوار، در همسایگی در آهنی، به زحمت سایه‌ای پیدا کرده‌اند و طوری که زانوها را بغل کرده باشند، نشسته‌اند و گوشی‌های تلفن همراه بین‌شان دست‌به‌دست می‌شود: «پول داری؟ وقت نداریم. تا ظهر رحیم را می‌برند.» برای آزادی رحیم ۱۰ میلیون تومان می‌خواهند، روی برگه دو شماره کارت بانک با خودکار آبی نوشته شده، یکی به‌نام آقای ج و یکی به‌نام آقای ر. حساب‌ها شخصی ‌است؛ هرکدام ۵ میلیون تومان.

‌چرا به حساب شخصی می‌زنی؟

نمی‌دانم خانم. به ما گفتند این را واریز کن، شوهرت آزاد می‌شود.

رحیم کارگر افغانستانی است، صبح روز سه‌شنبه‌، آفتاب نزده، او را با گروهی دیگر از همشهریانش در مسیر کار در نظرآباد دستگیر کرده‌ و به مرکز ساماندهی اتباع و مهاجران خارجی استان البرز آورده‌اند؛ مرکزی در یکی از فرعی‌هایی نزدیک به میدان استاندارد کرج.

از میانه کوچه، جمعیت دیده می‌شوند. زنان و مردان اطراف در بزرگ آهنی نشسته‌اند و چشمان منتظرشان به در دوخته شده. لای در، جایی که قرار بوده دوطرفش چفت هم شود، چشم‌ها در جست‌وجویند؛ چشم‌های کشیده پدر، مادر، فرزند، خواهر و برادر آنها که آن‌طرف در آهنی، در جایی شبیه قفس، زندانی شده‌اند. اینجا زندانی بزرگ است با دیوارهایی مشبک.

از شیار در، آنها را مثل نقطه‌هایی قرمز، سفید و مشکی می‌شود دید؛ رنگ پیراهن‌هایشان است. تعدادی را ردیف نشانده‌اند در حیاط، زیر هرم آفتاب. یکی از روزهای گرم تابستان که سازمان هواشناسی هشدار گرمای بی‌سابقه‌اش را داده. گروهی اما پشت دیوارهای مشبک نشسته‌اند، دورتر از دامنه دیدند.

زعفران برگه سرشماری را نشان می‌دهد. صبح آن روز، کپی همین برگه در جیب رحیم بوده، مامور نیروی انتظامی دیده، پاره کرده و او را سوار مینی‌بوس کرده. مینی‌بوسی شبیه به آن‌که ساعت 10:20 دقیقه صبح، تعداد زیادی از افغانستانی‌ها را حسرت به دل، از کنار خانواده‌های منتظر رد کرد و به داخل برد. جوانک‌هایی با چشمان ترس‌خورده و نوجوانانی آشفته.

ماموران سبزپوش، بالای سر افغانستانی‌ها گوشه حیاط، ایستاده‌اند. در که به استقبال اتوبوس‌های خالی باز می‌شود، تصاویر بیشتری از محوطه، محل نگهداری افغانستانی‌ها نمایان می‌شود. صدای قیژقیژ باز شدن در و بعد فریاد هولناک بسته‌شدن آن، خانواده‌ها را به‌سمت در می‌برد. درِ آهنی دریچه دارد، مثل دریچه‌های شیشه‌ای داخل سالن انتظار.  

سالن انتظار 10 قدم دورتر از ورودی اتوبوس‌ها، غلغله‌ است؛ صندلی‌ها کم و جمعیت بسیار زیاد. زنان و کودکان، کیف و کیسه به دست، در انتظار شنیدن صدایشان نشسته‌اند. تعدادی مقابل دریچه شیشه‌ای که زنانه و مردانه شده، دست‌ها را دراز کرده‌اند به‌سمت سربازی که فارغ از دنیا، روی تک صندلی نشسته و روی کاغذ اسم‌ها را می‌نویسد. برای او نگاه‌ها و صداهای ملتمسانه خانواده‌های مهاجر، کمترین اهمیت را دارد. آن‌طرف پسران، همسران، پدران و برادران نشسته‌اند و این‌طرف، منتظران.

افغانستانی‌های بدون مدرک را در خیابان‌های شهرستان‌های استان البرز دستگیر می‌کنند و به این مرکز می‌آورند؛ آنها در مسیر خانه، در مسیر کار، در صف نانوایی، در حال رفتن به درمانگاه یا قدم‌زدن در خیابان هستند که با ماموران چشم در چشم می‌شوند و در پاسخ به سوال‌شان که مدرک داری؟ برگه‌ای بیرون می‌آورند. یا شاید همان برگه را هم نداشته باشند.

«شوهرم داخل است، 26-25 ساله است، دو روز سمت هشتگرد بود که او را گرفتند. موتوربند است. پدر و مادرش را طالبان در افغانستان کشته‌اند و با دختر 6 ساله‌مان در هشتگرد زندگی می‌کنیم. اگر پول داشتیم، مدرک می‌خریدیم و حالا این وضعمان نبود.» اینها را عارفه می‌گوید.

عارفه زنی است که 6 سال پیش همراه با همسرش غلامحسین به ایران آمدند، پاسپورتی‌اند اما تمدید نکردند. آخرین‌بار که برای تمدید رفتند به آنها گفته شد، باید کارت هوشمند بگیرند. کارت هوشمند اما 100 میلیون تومان است. سرپرست خانواده و فرزند پسر بالای 18 سال باید این کارت را داشته باشند تا بتوانند در ایران بمانند و کار کنند. ماموران برگه سرشماری را قبول نمی‌کنند. نه برگه سرشماری، نه پاسپورت و نه دفترچه و کارت اقامت.

 خردادماه سال گذشته، دستور صدور کارت هوشمند داده شد و مهاجران افغانستانی اگر شرایطش را داشته باشند، می‌توانند برای ماندن در ایران، این کارت شناسایی را که مشابه کارت ملی است و به افراد غیرایرانی داده می‌شود بخرند. این کارت‌ها شامل افرادی می‌شود که مدارک تایید شده و قانونی داشته باشند. یا افرادی که همسر و فرزند ایرانی دارند. اما آنها که اخراج شده‌اند یا اثر انگشت در اردوگاه دارند، نمی‌توانند این کارت را بخرند. این کارت‌ها را وزارت امور خارجه از طریق اداره امور اتباع و مهاجران خارجی صادر می‌کند. اسمش را گذاشته‌اند طرح سرمایه‌گذاری 100 میلیون تومانی.

‌چندمین‌بار است دستگیر می‌شود؟

در پنج ماه، سه بار دستگیر شده و هر بار با برگه سرشماری آزاد می‌شد؛ جز این دفعه.

«از همه استان‌ها جمع می‌کنند، می‌برند مشهد. البته فقط هم مشهد نیست، از یزد و زاهدان هم می‌برند، اما مرکزش در سفید سنگ و شاندیز استان خراسان است، ما تا همان‌جا مسافران را می‌رسانیم. بعد با ماشین دیگری به مرز تایباد فرستاده می‌شوند، آنجا ردِمرزشان می‌کنند و هرکس می‌رود دنبال کار خودش.» پیرمرد راننده توضیح می‌دهد.

اتوبوس‌‌اش 52 نفره است، کرایه را خود افغانستانی‌ها پرداخت می‌کنند و بعد از اینکه سهم نیروی انتظامی و بقیه کم می‌شود، مابقی به حساب راننده واریز می‌شود؛ شاید یک‌سوم. تا ساعت 12 ظهر روز سه‌شنبه، پنج اتوبوس وارد محوطه اردوگاه شده‌اند. هزینه هر مهاجری که به مرز فرستاده می‌شود کمتر از دو میلیون تومان نمی‌شود. از مرز هرات تا نیمروز هم باید پولی بدهند و اگر بخواهد دوباره به ایران بازگردد، روی هم نزدیک به 18 میلیون تومان باید به قاچاق‌بر بدهد تا دوباره برگردد سرجای اولش.

‌مسافران‌تان چندساله ‌اند؟

همه سنی هستند؛ از بچه تا بزرگسال.

به پهنای صورت اشک می‌ریزد، چشم خانه‌اش سرخ است، با گوشه چادر مدام ترشحات بینی را پاک می‌کند و چشمانش در شیارها، یک خط شده. 15 سال است در ایران زندگی می‌کند، پسر 11 ساله‌اش را عصر روز قبل گرفته‌ و به این مرکز آورده‌اند. مادر نگران است، پسر کجا برود؟ افغانستان را ندیده؟ چه کسی به استقبالش برود؟ به او گفته‌اند، رحیم‌جانش را که از سر چهارراه دستگیر کرده‌اند به بهزیستی می‌برند و از آنجا هم برای ردِمرز منتقلش می‌کنند. پدر را روز قبل در تلاش برای رهاکردن فرزندش، کتک زده‌اند. زکیه چشم‌انتظار است.

آنها که خودمعرف‌اند، به مرکز بازگشت امام رضا می‌روند؛ مرکزی در بزرگراه امام رضا. آنجا زن و مرد و کودک و جوان خودشان را برای بازگشت معرفی می‌کنند و بر می‌گردند افغانستان. اینجا در اردوگاه‌ها اما بازگشت اجباری است. دستگیر شده چند دقیقه‌ای برای گرفتن پول، لباس و غذا با خانواده ملاقات می‌کند و راهی می‌شود.

رحیمه برای رها کردن پدرش آمده، پدر 70 ساله‌اش که ساعت هفت‌ونیم صبح در صف نانوایی دستگیر شده، او را به پاسگاه مهرشهر بردند و از آنجا به اردوگاه کرج منتقل کردند: «100 میلیون تومان را قسطی کرده‌اند؛ ماهی 10 میلیون تومان. اولین قسط پرداخت شود، یک فیش می‌دهند و بعد از هر بار دستگیر کردن، با همان فیش آزادش می‌کنند، اما ما که ماهانه قصد 10 میلیون تومان پول نداریم. فقط هم پدرم نیست، پسرم 18 ساله هم است. برای او هم باید 100 میلیون تومان پرداخت کرد.»  

همسرش را در هفت سالی که در ایران هستند، پنج بار گرفته‌اند. یک‌بار هم ردِ مرز شده، 10 میلیون تومان اولین قسط را پرداخت کردند و آزاد شد. صبح همان روز دوباره دستگیرش کردند. فتحی رحیم،کارگر ضایعات است و بعد از هربار دستگیری باید خانواده به اردوگاه بیاید، مدرک را بیاورد تا آزادش کنند. به برخی گفته‌اند 25 میلیون تومان جواز آزادی است؛ پولی که از طریق دفاتر کفالت به حساب دولت واریز می‌شود.

آن‌سوی خیابان مردی با صورت تکیده ایستاده و خاموش در حال گوش دادن به صحبت‌های مرد کت و شلوار پوشی است؛ مرد صاحب‌کارش است و مشغول قانع‌کردن او که به افغانستان برگردد. دو میلیون تومان در جیبش گذاشته تا بهانه‌ای نداشته باشد، مرد اما قانع نمی‌شود، مادرش، همسرش و فرزندش تنها در ایران مانده‌اند.

تا ساعت یک ظهر، دستگیری مهاجران افغانستانی ادامه دارد؛ تعدادی از آنها را ماموران موتوری می‌آورند. مانند سارقانی که حین دزدی دستگیر شده‌اند. بابور و باتور، روی تخته سنگی منتظر پدرشان نشسته‌اند؛ خردینه‌های 5 و 8 ساله که در ایران متولد شده‌اند، در ایران بزرگ شده‌اند و افغانستان را تنها به‌اسم می‌شناسند. نمی‌دانند هرات، بغلان ، مزارشریف ... کجای نقشه‌اند اما حالا باید سراغ پدر را از اقوام‌شان در هرات بگیرند. پدر تا چند ساعت دیگر راهی مرز می‌شود.

سالن انتظار پر از جمعیت است؛ سالنی بزرگ با دو دریچه؛ یکی برای زنان و یکی برای مردان. زنان زیادی روی زمین نشسته و به دیوار تکیه داده‌اند. در بخش مراجعان، دست‌های دراز به سمت سربازی که آن‌طرف روی صندلی نشسته و یک برگه‌ای در دستش است. او اسامی را می‌نویسد تا یک‌به‌یک صدایشان کند، بیایند پول بگیرند، مدرک بگیرند، ساک بگیرند و راهی شوند. اسامی یک‌به‌یک خوانده می‌شود. نوبت به هر نفر برسد، باید پول، لباس و غذا بیاورد و با مسافرش خداحافظی کند. اگر هم مدرک پلیس‌پسندی داشته باشد، ارائه می‌دهد و اگر تایید شد، عزیزش را پس می‌گیرد. در سالن انتظار خیلی‌ها پاسپورتی‌اند، اما مردشان را گرفته‌اند. برگه سرشماری را هم قبول ندارند. به آنها گفته‌اند 100 میلیون بدهید، آزاد می‌کنیم. فتحی محمد، از پشت تلفن با همسرش بهار حرف می‌زند.

آنجا چند نفرید؟

800-700 نفری می‌شویم، کودکان 8 و 9 ساله هم بین‌مان هستند. آنها را به بهزیستی می‌فرستند.

آن‌سوی دیوار، هیچ امکاناتی نیست و روز قبل ماموران کتک‌شان زده‌اند. فتحی محمد، سرپرست بخش کارتن‌سازی یک کارگاه است و همسر و پسر سه‌ساله‌اش، این سوی دیوار، در انتظارش نشسته‌اند. خانواده‌ها اهل ولایت‌های بغلان، هرات و مزارشریف‌‌اند و از این ولایت‌ها جز نام چیز دیگری نمی‌شناسند.

اردوگاه‌ بازگرداندن اجباری مهاجران افغانستانی اما تنها در شهرستان کرج نیست، دو ساعت‌ونیم دورتر از تهران، در اردوگاه عسگرآباد، جمعیت زیادی اطراف در آهنی بزرگی پراکنده‌اند. اردوگاه عسگرآباد ورامین سال‌هاست اتوبوس‌های حامل مهاجران افغانستانی را می‌بیند که می‌روند و می‌آیند. مغازه‌های اطراف، بازارشان سکه شده، هرروز جمعیت زیادی می‌آیند تا همسر، برادر و پسرشان را بدرقه کنند. اغلب مدرک پاسپورت دارند، تمدید شده و نشده، مساوی است با دستگیری. خیلی‌وقت‌ها تا خانواده مدرک را بیاورد، اتوبوس به‌سمت مرز حرکت کرده. مثل پدر سارا که در نصیرآباد دستگیر شده و تا آنها بروند و مدرک بیاورند، پدر از ظهر خارج شده. پدری که بنایی می‌کند و بیش از 30 سال است در شهرری زندگی می‌کند.

در سالن انتظار اردوگاه عسگرآباد ورامین، خبر کارت هوشمند 100 میلیون تومانی پیچیده؛ کارتی که می‌گویند شبیه کارت ملی است و جای برگه سرشماری، پاسپورت و کارت آمایش را می‌گیرد. هرچند همه نمی‌توانند شرایط گرفتنش را داشته باشند. همین که اثرانگشت‌شان در اردوگاه‌های بازگشتی باشد، یعنی پرونده گرفتن این کارت هم بسته شده.

زن رنگ جنوبی‌هاست؛ لباس‌هایش هم. بلوچ است. همسر ایرانی دارد اما امیده، دختر 28 ساله‌اش که از همسر اول است، پاکستانی مانده و یک هفته قبل از آن روز، پلیس او را دستگیر کرده. چند باری تلفنی با او صحبت کرده‌اند. امیده صرع دارد و دقیقاً زمانی که دختران کوچکش را با لباس‌های بلوچی به درمانگاه می‌برده، از سوی پلیس دستگیر شده. او آنجا تنها نیست. چند زن دیگر را هم همراه او دستگیر کرده‌اند.

مگر زنان را هم دستگیر می‌کنند؟

بله، امیده گفته چند زن دیگر هم کنارش هستند.

پاکستانی‌ها را از مرز میرجاوه رد می‌کنند، به آنها هیچ کارت معتبری نمی‌دهند. حسینیه مادر امیده، تا وزارت امور خارجه هم رفته، دخترش دفتر اقامت دارد اما هیچ‌کس جوابش نمی‌دهد. به آنها گفته‌اند همین روزها رهایش می‌کنند، اما خبری نیست. آنها سرگردان به اردوگاه عسگرآباد آمده‌اند تا شاید دخترشان را آزاد کنند.

آفتاب تندتر از همیشه‌ بر سر مردم این سو و آن‌سوی دیوار می‌تابد. درهای آهنی باز و بسته می‌شود، اتوبوس‌ها خالی می‌آیند و پر می‌روند به سمت جاده‌ای مه‌گرفته. سرنشینان چشم از جاده بر نمی‌دارند، اتوبوس به سمت سرزمین پدری‌شان می‌راند، سرزمینی دور از امید، دور از رنگ، جدا از جامانده‌هایشان.
افزایش ورودی‌ و خروجی مهاجران

روند اخراج مهاجران افغانستانی از تابستان امسال شدت گرفت و درنتیجه آن، اواخر تیرماه امسال وزارت امور مهاجران و عودت‌کنندگان امارات اسلامی، از خروج 9 هزار و 730 مهاجر افغانستانی از کشورهای ایران و پاکستان از 19 تا 22 تیرماه خبر داد. این افراد از مرزهای پل ابریشم ولایت نیمروز، اسلام قلعه ولایت هرات، سپین بولدک ولایت قندهار و خط فرضی تورخم ولایت ننگرهار به‌طور اجباری و داوطلب به کشورشان بازگردانده شدند. آنطور که گفته می‌شود، روزانه هزاران نفر از مهاجران افغانستانی از کشور خارج می‌شوند.

براساس اعلام پژوهشگران این حوزه، در دهه 90 سالانه 500 هزارنفر خارج و 500 هزارنفر هم وارد کشور می‌شدند. در این سه‌سال اخیر، حتی شنیده شد که سالانه دو میلیون نفر از ایران رفته‌اند. گروهی از این افراد به اجبار خارج می‌شوند اما به‌دلیل حضور خانواده‌شان در ایران، همچنین وضعیت معیشت بازمی‌گردند و این چرخه ادامه‌‌دار می‌شود. گفته می‌شود که تعداد خروجی‌ها و ورودی‌ها در سه‌سال گذشته بیشتر از دهه 90 است.

آرش نصراصفهانی، یکی از همان پژوهشگران است؛ جامعه‌شناسی که پیش از این مطالعات گسترده‌ای در زمینه مهاجران افغانستانی انجام داده و حالا در گفت‌و‌گو با هم‌میهن درباره سیاست‌های ایران برای ورود و خروج این افراد توضیح می‌دهد. او می‌گوید که مهاجران افغانستانی از دهه 50 وارد کشور شدند و از همان ابتدا نکته قابل توجه این بود که حضور این افراد در ایران چگونه ثبت شود. اینکه برگه شناسایی داشته باشند یا مدرک دیگری، مسئله دولت‌ها بوده است. از سال 59، دولت وقت تصمیم می‌گیرد تا حضور این افراد را در کشور ثبت کند. این کار شروع شد اما تا همین امروز، فرآیند ثبت حضور مهاجران افغانستانی در ایران یکی از مشکلات کشور است.

افغانستانی‌ها در ایران، گروهی از مهاجران و پناهجویانی هستند که در پی جنگ‌های طولانی، ناامنی و نبود شغل وارد ایران شدند. بیشتر این مهاجرت‌ها در سال‌های جنگ ایران و عراق و همزمان با جنگ‌های داخلی افغانستان اتفاق افتاد. آن‌زمان امام خمینی دستور دادند مرزها برای ورود مهاجران باز شود و سپاه پاسداران موظف شد که برای ورود این افراد همکاری کند.

از آن تاریخ به‌تدریج سه‌ میلیون افغانستانی وارد کشور شده و اغلب به‌عنوان کارگر در بخش‌های مختلف مشغول به‌کار شدند. در سرشماری سال 95، مرکز آمار ایران اعلام کرد که بیشترین مهاجران افغانستانی در استان‌های تهران، خراسان رضوی، اصفهان و کرمان زندگی می‌کنند. این مرکز تعداد مهاجران افغانستانی را یک میلیون و 583 هزار و 979 نفر اعلام کرد که معادل 1/98 درصد جمعیت کشور است. با گذشت نزدیک به هشت سال از این سرشماری، گفته می‌شود که تعداد این افراد به شش‌‌میلیون نفر رسیده است. البته احمد وحیدی، وزیر وقت دولت سیزدهم در وزارت کشور، مهرماه سال گذشته تعداد مهاجران افغانستانی در ایران را پنج‌میلیون نفر اعلام کرد. همان‌موقع هم نسبت به این عدد واکنش نشان داده شد و تعداد این افراد را 8 میلیون نفر اعلام کردند، با این توضیح که هرروز حدود 10 هزار نفر به‌صورت غیرقانونی و قانونی وارد کشور می‌شوند.
عمد در غیرقانونی نگه‌داشتن افغانستانی‌ها

به‌گفته این پژوهشگر، بعد از شروع دهه 70 یکی از دلایل افزایش جمعیت مهاجران افغانستانی در ایران، ثبت کردن آنها شناخته می‌شد. دولت وقت فرضش بر این بود که اگر حضور این مهاجران در ایران ثبت شود و مدرک اقامت بگیرند، باعث می‌شود تا تعداد افغان‌های بیشتری وارد کشور شوند. بنابراین «غیرقانونی نگه‌داشتن افغانستانی‌ها» در ایران، یکی از عوامل کنترل جمعیت تلقی می‌شود.

با گذشت چهار دهه، حالا  ایران در سیاست جدیدی اعلام کرده که دیگر توانایی پذیرش افغانستانی‌ها را ندارد. تا جایی که فروردین‌ماه، وزارت کشور در بیانیه‌ای انتقادی این موضوع را اعلام کرد. در همین بیانیه چند نکته مورد توجه قرار گرفت؛ مهاجران افغانستانی باید به سرزمین خود برگردند و افغانستان را آباد کنند. افراد بدون مجوز، توسط کارگزاران مربوطه باید به کشورشان بازگشت داده شوند. امکان پذیرش افغانستانی‌ها وجود ندارد. آنهایی که مجاز به حضور موقت در کشور شده‌اند، باید ساماندهی شوند.

با این حال اما این پژوهشگر مسائل اجتماعی نسبت به روش اجرای طرح‌های ساماندهی انتقاد می‌کند. به گفته او، راه‌حل نهایی از نظر دولت‌ها در ایران در ارتباط با مهاجران افغانستانی، بازگشت آنها به کشورشان است، این راه‌حلی است که طی چهار دهه تغییری نکرده؛ درحالی‌که زندگی مهاجران در حال حاضر نسبت به 40 سال قبل تفاوتی کرده است: «هم‌اکنون نسل‌های دوم و سوم افغانستانی‌ها در ایران به دنیا آمده‌اند و آنها جایی غیر از ایران نمی‌شناسند، منطقی نیست به افغانستان برگردند.»

ورود نابسامان مهاجران افغانستانی به کشور، منجر شد تا بند «الف» ماده ۸۶ لایحه برنامه هفتم توسعه را برای ساماندهی مهاجران و اتباع بیگانه تصویب کنند. آنها همچنین وزارت کشور را مکلف کردند تا با همکاری دبیرخانه شورایعالی امنیت ملی، سازمان ملی مهاجرت را تشکیل دهند.

نصراصفهانی می‌گوید که مکانیزم بازگرداندن افغانستانی‌ها به کشورشان، صرفاً در اختیار پلیس است. این نهاد براساس تشخیص خود و حکم وزارت کشور، اقدام به اخراج آنها می‌کند. سیستم نیروی انتظامی اینطور نیست که فرآیند قضایی روشنی داشته باشد یا برای هر فرد، پرونده فردی جداگانه‌ای وجود داشته باشد. در نیروی انتظامی برای اینکه تصمیم به خروج یک‌نفر گرفته شود، به شرایط خود و خانواده‌اش توجه نمی‌شود. افراد به تشخیص پلیس در خیابان شناسایی می‌شوند، اگر خانواده بتواند مدرک شناسایی بیاورد یا بتواند رشوه‌ای بدهد، فرد آزاد می‌شود. در این میان هم برای سایر افراد امکان فرجام‌خواهی یا بررسی کارشناسی وضعیت فرد، در اختیار گرفتن وکیل و... وجود ندارد.
هر افغانستانی‌ باید یک پرونده داشته باشد

او معتقد است که هر افغانستانی در ایران باید یک پرونده فردی داشته باشد، درحالی‌که از ابتدای ورود افغانستانی‌ها به ایران، آنها به‌شکل پناهنده جمعی در نظر گرفته شدند؛ یعنی اعتقاد بر این بود که آنها پناهنده هستند و باید به کشور خودشان برگردند به‌همین‌دلیل هیچ وقت دولت حاضر به تشکیل پرونده برای این افراد نشد: «اگر این افراد پرونده داشته باشند، می‌توان با بررسی وضعیت هر نفر، برای حضور یا خروجش از کشور تصمیم گرفته شود. تصمیم‌گیری‌های فعلی بیش از همه به کودکان آسیب‌ می‌زند.» این پژوهشگر می‌گوید که در بسیاری از کشورها، آژانس پناهندگان سازمان‌ملل، مسئول ثبت این افراد است، هر شخصی که وارد کشوری می‌شود به این آژانس مراجعه کرده و درخواست پناهندگی می‌کند. این روند در ایران وجود ندارد.

مهاجران افغانستانی در ایران، مدارک هویتی متعددی دارند، یکی از آنها هم برگه سرشماری است. این برگه مختص افرادی است که در چند سال اخیر هویت‌شان توسط ایران بررسی و ثبت شده. برگه سرشماری به دو گروه تقسیم می‌شود؛ یکی سبز و دیگری سفید. مهاجرانی که برگه سرشماری‌شان را از دفاتر وکالت می‌گیرند، رنگ سبز را می‌گیرند و آنها که هویت‌شان توسط دفاتر پیشخوان دولت بررسی و ثبت‌شده برگه سرشماری سفید می‌گیرند. اینها توضیحات نصر اصفهانی است.

یکی از راه‌حل‌ها که از اوایل دهه 80 پیگیری شد، این بود که هر چندوقت یک‌بار، طرح سرشماری اجرا شود و تمام افرادی که در ایران زندگی می‌کنند و مدرک اقامتی ندارند، نام خودشان را ثبت کنند. در راستای همین موضوع، در هر دوره به افرادی که مراجعه کردند کارت شناسایی داده شد، مثل کارت آمایش و بعداً پاسپورت خانواده. در سال 1401 هم برگه سرشماری برای آنها صادر کردند اما از آنجایی که دولت می‌خواهد در ثبت کردن این افراد محتاط باشد، فرآیند دائمی برای ثبت‌کردن این افراد وجود ندارد.

به گفته این پژوهشگر اجتماعی، طرح‌های سرشماری در ایران هر چندسال یک‌بار انجام می‌شود اما مشکلی که وجود دارد، مکانیزم ثبت هویت و صدور مجوز اقامت برای آنهاست. اعتبار کارت‌ها و برگه‌هایی که برای این افراد صادر می‌شود، برابر نیست. کسی که کارت آمایش دارد، مدرکش نسبت به کسی که برگه سرشماری دارد، معتبرتر است و باید هر سه‌ماه و شش‌ماه تمدیدش کند. خیلی وقت‌ها ممکن است پلیس برگه سرشماری را معتبر نداند و اقدام به اخراج فرد کند. این برگه‌ها معمولاً تاریخ‌گذشته هستند و به‌صورت شفاهی تمدید می‌شوند.  

کارت آمایش مهاجران، یک مدرک شناسایی یا نوعی گذرنامه موقت برای اتباع خارجی است که در دوره‌های یک‌ساله تمدید می‌شود. از طریق همین کارت آمایش، ثبت تولد، ازدواج، طلاق و فوت افراد در دفاتر کفالت انجام می‌شود. از طریق همین کارت، بیمه سلامت رایگان به آنها تعلق می‌گیرد و با نامه بهزیستی و پاسپورت سفید، این افراد می‌توانند معرفی‌نامه صدور یا تمدید گواهینامه از اداره اتباع به پلیس مهاجرت را بگیرند. همچنین از طریق همین کارت می‌توانند برای گرفتن مجوز کار در یکی از استان‌های مشخص، اقدام کنند. اما پروسه دریافت این کارت، صف‌های طولانی و شرایط دریافت آنقدر سخت بود که خیلی‌ها را منصرف کرد.

عکس روز
خبر های روز